تولد 3 سالگی

عزیز دل مامان چقدر زود داره می گذره انگار که همین دیروز بود که به دنیا اومدی .و زندگی ما رو زیبا و زیبا تر کردی.حالا دختر گلم اینقدر بزرگ شده که برای تولدش خودش برنامه ریزی می کنه ....

مهموناشو خودش دعوت می کنه .جاشو خودش معلوم می کنه .مدل کیکشو خودش انتخاب می کنه . وکلی برنامه ریزی های دیگه که با کمک هم انجام دادیم .

نازنینم نمی دونی این روزا چقدر با حضور گرمت کنار خودم احساس خوبی دارم .باورت میشه احساس نمی کنم دخترمی بیشتر مواقع احساس می کنم که خواهرمی .از اولی که به دنیا اومدی راجع به همه کارام برات توضیح دادم و بیشتر جاها که می رفتم تو رو با خودم می بردم همیشه از نطراتت استفاده کردم با هم حرف زدیم تعریف کردیم درد دل کردیم .از خاطرات کوچیکیات واست گفتم .طوری شده که الان روزی یه ساعت حدودا فیلمای نوزادیتو میبینه و احساس میکنم که همه رو تو ذهنت با تعریفای من هماهنگ می کنی.

قربون صدقه هات که دیگه آخرشه.وقتی به من میگی:

تو عمرمی ...تو روحمی ....تو نفسمی....تو همه زندگی منی ....عاشقتم ....می خوام ببوسمت ....می خوام بخورمت و.........وهمه حرفایی که من بهت می زنم توبه خودم می گی و تو اون لحطه است که من دیگه احساس اوج گرفتن می کنم و فکر می کنم که هیچ کس از من خوشبخت تر نیست....

حالا از تولد کیتی برات بگم ...تو این هفته همش مشغول تدارکات تولد یسنا خانوم بودیم .خانم خانما دستور دادن که تولد مهد کودکو دوست ندارم و می خوام تو خونه تولد بگیرم .واصلی ترین دعوتیاش هم مانیا و دانیال بودن که هیچ کدوم تو جشن تولدش نبودن .ولی کلا خیلی حال کرد و حدودا ١٥ نفر از بچه های مهدشون با مربیا از ١١ تا ١ اومدن خونمون . ولی برای همین دو ساعت من هلاک شدم از خستگی .چون دلم می خواد همیشه هرچی که مربوط به یسنا باشه بهترین باشه .آخه دختر گلم خودش بهترینه.....

تولد امسالو به علت فوت داییم دیرتر براش گرفتم .ولی همه قبلا کادواشو داده بودن .من و باباش هم روز قبل رفتیم و براش ماشین پینک خریدیم . البته به شزط غذا خوردن..

عاطی جون و بابا منصور براش گوشواره گرفتن

دایی و سارا جون یه دونه تو گردنی خوشگل

مامان جون براش دو تا عروسک کوچولو و سکه پارسیان

عمو مازیار پول داد

عمو حسین یه خرس گنده!!

عزیزم سه سالگیتم تموم شد ......امیدوارم که هر سال بتونم شادی و خوشبختیتو توی جشن تولدت ببینم و همیشه بهترنها رو برای بهترینم داشته باشم.