یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

فرشته آسمونی من

بد شانسی مامانی

دختر گلم دیگه چیزی به اومدنت به این دنیا نمونده.دیروز نوبت دکترم بود و رفتم پیش خانم دکتر شجری و بعد از چکاپ هفتگی و شنیدن صدای قلب تو بهم گفتش که دارم می رم مسافرت و تا ۴ مهر هم بر نمی گردم ........   انگار دنیا رو سرم خراب شد .حالا بعد از نه ماه من باید چیکار می کردم و پیش کدوم دکتر می رفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خود خانوم دکتر گفت که هر موقع که زایمانت شروع بشه خود بیمارستان بیستون پزشک کشیک داره و کارتو راه می اندازن ولی من استرس همه وجودمو گرفته بود . سریع برگشتم خونه و به حسنا زنگ زدم و گفتم که از خاله حامد بخواد یه دکتر خوب و با تجربه بهمون معرفی کنه . بعدش قرار شد که عصری بریم مطبش و یه نامه واسه دکتر صانعی بگیریم....... عزیز دل ما...
21 شهريور 1389

بانک خون بند ناف رویان

عزیز دل مامان بالاخره این چله آزمایشات رویان هم به پایان رسید. وای که نمی دونی چقدر سر این آزمایشا مامانی اذیت شد و چند بار رفتم و اومدم .ولی خدا رو شکر اینم تموم شد . اینقدر استرس داشتم که نکنه قبل از اینکه کارای رویانو انجام بدیم و قرار داد ببندیم تو بیایی و نتونیم سلولای بنیادیتو نگه داریم . ولی بالاخره امروز با بابایی رفتیم و قرارداد بستیم و وسایل بیمارستانو بهمون دادن که موقع زایمان ببریم . دیگه راستی راستی همه کارات تموم شد و لطف کن زود زود بیا که دلم واست یه ذره شده....
14 شهريور 1389

فروش ماشین

یسنای گل مامان خیلی دلم واست تنگ شده .تو هم که فکر نکنم حالا حالا قصد تشریف آوردن نداری.می خوایی حسابی دل من و باباییرو آب کنی . ما هم همچنان منتظر............. عزیزم امروز ماشینمونو فروختیم تا یه مدل بالاترشو بگیریم .تا دختر گلمون اذیت نشه . ولی بدون ماشین خیلی سختمه مخصوصا که مامانت آخر اعتماد به نفسه و از موقعی که تو اومدی و حسابی چاق شده زیاد بیرون نمی ره.... حالا از یه جهاتی هم می گم خدا کنه به این زودیها ماشین نگیریم تا شاید مامان تنبلت یه خورده پیاده روی کنه ... اینم یادم رفته بود واست بگم از قدم پر خیر و برکت تو بابایی تو کار شرکت یه موفقیت بزرگ بدست آورد و تونست یه نمایندگی خیلی عالی به اسم رویال بگیره . واقعا خدا رو شکر می کن...
2 شهريور 1389

دلتنگی های مامانی

یسنای عزیزم نمی دونی چقدر دلتنگ دیدنت هستم . این ماه آخر داره برام مثل یه قرن می گذره . هر روز از صبح تا موقع خواب فکر و ذکرم تو شدی دیگه از موقعی که اتاقت هم کامل شد مامانی بیشتر دلش واست تنگ می شه .همه وسایلت حاضر و آماده اما خودت هنوز نیستی . تازگی ها همش تو اتاق تو هستم .شاید روزی ۱۰ بار کمداتو باز می کنم و وسایلتو نگاه می کنم . هیچ وقت باورم نمی شد که اینقدر عاشق نی نی تو شکمم باشم ........ هر روز پیش خودم اولین لحظه ای که ببینمت و در آغوش بگیرمت رو مجسم می کنم .یعنی تو چه شکلی هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شبیه منی یا شبیه بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟//// هر شکلی باشی و به هر کس شبیه باشی مهم نیست .فقط مهم اینه که تو رو دارم و تو بچه ناز منی . این...
26 مرداد 1389

سیسمونی یسنا جون

یسنا جونم اتاق جدید و سیسمونیت مبارکت باشه عسلم ......   بالاخره یکشنبه همه کاراتو انجام دادم و دوشنبه فامیلای بابایی اومدن و سه شنبه هم فامیلای مامانی اومدن و اتاق گل دخترمونو دیدن .عزیزم نمی دونی چقدر من و مامان بزرگت واسه اتاقت زحمت کشیدیم باورت نمی شه واسه خونمون اینقدر شور و شوق نداشتم که واسه اتاق تو داشتم . هر کاری از دستم اومد واست انجام دادم تا رویایی ترین اتاقو واست درست کنم ........ گل دخترم امیدوارم که از اتاقت خوشت بیاد و توش احساس امنیت و آرامش داشته باشی .از روزی که اتاقتو کامل چیدم هر روز میرم تو اتاقت و روزایی رو مجسم می کنم که تو اومدی و من و تو با هم توی اتاقت هستیم و دارم لباسای خوشگلتو تنت می کنم . .... یسنا...
20 مرداد 1389

فقط 47 روزه مونده تا اومدنت

یسنا گل مامان خوبی .حسابی تازگی ها شیطون شدی و تو شکم مامانی شیطونی و ورجه ورجه می کنی . عزیز دلم دیگه این دوران هم داره کم کم تموم می شه فقط ۴۷ روز مونده .با اینکه حاملگی هم سختی های خودشو داشت و مامانی خیلی اذیت شد ولی دلم برای وقتایی که تو شکمم تکون می خوردی تنگ می شه ولی مطمئنم که در آغوش گرفتن و بوسیدنت هم لذت کمتری از این تکونا نداره . مامانی اینو بدون عاشقتم.......         بالاخره دوشنبه هم کار چیدن اتاقت تموم شد .البته با کمک مامان خودم .از صبح تا شب طول کشید .کلا واست اومدنت یه خونه تکونی حسابی کردم و همه چیز مرتب و آمادست تا شازده کوچولوی ما قدم به زندگیمون بزاره. فقط در حال حاضر پرده اتاقت مونده که ...
14 مرداد 1389

ماجرای تخت و کمد یسنا جونم...

عزیزم خدا می دونه که سر این تخت و کمدت چقدر عذاب کشیدم ولی همه اینها فدای یه تار موت و همه زحمتام ارزونی یه دفعه خوابیدن تو توی تختتت . .. امروز بالاخره تخت و کمدت رو از تهران فرستادن ولی از شانس بد من یه دونه از قفسه های بوفت شکسته بود. راننده می گفتش که باد خیلی شدید بوده و تو جاده یه گونی از روی یه کامیون پرت شده و شیشه ماشین و یه طبقه از بوفه رو شکسته . نمی دونی وقتی دیدمش اشکم جاری شد . نمی دونی چقدر سر این سرویس حساسیت نشون دادم تا یه چیز تکی بشه اما حالا با این طبقه شکسته واقعا نمی دونستم چیکار کنم .!!!!!!!! طفلی سارا دوستم شاید هفت هشت بار زحمت کشیده بود و تا دلاوران رفته بود تا کار رو خوب تحویل بگیره و واسمون بفرسه .یسنا جونم کا...
24 تير 1389

انتخاب اسم

عزیز دلم دیگه بعد از ۷ ماه از اودنت به زندگیمون بالاخره دیشب با بابایی اسمتو انتخاب کردیم .الهی قربون خودتو واسم قشنگت برم ....... از وقتی که معلوم شد فرشته کوچولوی ما یه دخمل ناز نازیه هر شب با بابایی تو کتاب و اینرنت و... دنبال یه اسم خوشگل واست می گشتم ولی تا الان نتونسته بودیم به نتیجه برسیم تا اینکه دیشب بالاخره طلسم اسم گذاری تو هم شکسته شد واسم تو شد.... ................................................یسنا........................................... دیشب آخر سر قرار شد که من دو تا اسم و بابات هم دو تا اسم انتخاب کنیم و بهم نشونم ندیم و از بین این چهارتا اسم بالاخره یکیشو به قید قرعه انتخاب کنیم.اسما این بودن.... یسنا و دینا.....
16 تير 1389

خبر ناگوار

دیروز روز پدر بود یعنی ولادت امام علی .نهار رفتیم خونه هدا اینا و حسابی روز خوبی رو گذروندم . بابات واسمون یه کارایی انجام داد که کلی ذوق زده شدیم . مامان بزرگت هم کلی قربون صدقه تو رفت و دیگه امروز اینقدر خدارو شکر کرد که تو رو به ماداده......... عزیز دلم اینقدر دیروز تکون خوردی که دیگه آخر شب داشتم از ترس می مردم.گفتم نکنه خدایی نکرده بلایی سرت بیاد.هر روز که دارم به روز زایمان نزدیک می شم استرسم بیشتر می شه و یه جورایی ترس همه وجودمو می گیره. مخصوصا بعد از اتفاقی که افتاد : یادته که واست نوشته بودم اولین دوست همسن و سال خودتو هنوز نیومده پیدا کردی .یاس نی نی دختر خاله مامانی بود که دیروز به دنیا اومد و متاسفانه بعد از ۷ ساعت که ت...
6 تير 1389