یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

فرشته آسمونی من

سالاد الویه

یسنای عزیزم چندوقت که عادت های غذایی عوض شده مثلا روزی یه دونه گوجه فرنگی می خوره، گوجه سبز می خوره، پیتزا و سالاد الویه هم جز غذای مورد علاقه اش شده با وجود اینکه قبلا حتی حاضر به امتحانش نبود. این عکس هم مربوط به سالاد الویه درست کردن یسنا است که تمام خیارشور. را خودش مرتب و ریز خورد کرد. بعد شب که مهمونا اومدن به همه تعارف می کرد و به عاطی جون که سرما خورده بود مدام میگفت سالاد الویه بخور تا خوب بشی خیلی مقوی و در کل مطلب به قول خودش طعمش عالی بود. حرفای یسنا: اونشب بعد از رفتن مهمونا من لپ بابام کشیدم. لپ مامانم اصلا نمیکشم چون بابا لپوتره!!! ...
26 ارديبهشت 1395

بازی یسنا و مانیا با پاپی کوچولو

امروز من وقت دندانپزشکی داشتم و بهناز جون قرارشد بعد از کلاس زبان یسنا بره دنبالش و ببره خونه خودشون تا من برم دنبالش و شب بریم خونه ما جون. حالا داستان امروز رو یسنا جون برامون تعریف میکنه: اول که رسیدیم تو پارکینگ به بهناز جون گفتیم خرگوش رو بیاره پایین.  همین لحظه که بهناز جون رفت مانیا گفت جیش دارم ما هم رفتیم بالا و خرگوشی با کارتن خودمون آوردیم بالا بعد وقتی برگشتیم خرگوشه رو گذاشتیم تو باغچه. مانیا خواست بیارش بیرون چون خیلی غذا خورده بود. وقتی خواست بیارش بیرون دستش به یه برگ تیز خورد بعد برای اینکه خرگوش از اون برگها نخوره من واسه خرگوش دلقک بازی درآوردم مانیا هم از پشت خرگوشو گرفت و توی کارتنو پر غذا کردیم. مامان مانیا گفت...
2 ارديبهشت 1395

نقاشی های مفهومی

دختر گلم از همون کوچیک عاشق نقاشی کشیدن بود. همه نقاشی های یسنا جونم مفهوم خاصی داشت هرچی تو ذهنش می‌گذشت رو برای ما روی کاغذ می کشید. منم از بچگی بیشتر نقاشی هاشو نگه داشتم. بیشتر نقاشی هاش گل و یسنا رو حتما داره. دیروز هم این نقاشی های زیبا رو توی مدرسه کشیده که حالا از زبون خودش می‌نویسم که چه چیزایی رو کشیده. سمت راستی: یه ساختمونیه کنارش درخت داره، بعضی درختانش پرتغال و بعضی هم گیلاس. چند تا گل هم روبروش داره یه چن تا پرنده رنگارنگ داره یه خورشید هم داره. این خونه آینده منه  سمت چپ: دو تا دختر باهم یکی یسنا یکی یاسمینا .یسنا یه فرشته شده که بال داره  ...
27 فروردين 1395

مدل جدیدشب خوابیدن

عید نوروز تموم شد و یسنا در سال جدید تصمیم های مهمی گرفته یکی از این تصمیم ها آینه که هرشب قبل از خواب خاطرات اون روز و آرزوهایش رو توی وبلاگش بنویسم حالا اززبون خودش شروع به نوشتن میکنم که بعدش سریع بخواهی....... اولین آرزوش اینه که بال داشته باشه و بتونه پرواز کنه. آرزوی بعدی یسنا آینه که در آینده خآنم دکتر موفقی باشه. حالا نوبت تصمیم های سال جدید یسنا خانومه: من تو این سال جدید می خوام صبحونه نون و کره بخورم. اول که از مدرسه بیام دستامو بشورم و به صورتم آب بزنم بعد مشقمو کامل بنویسم بعد غذا خوردن که مامانم یادم میده خودم بخورم.   ...
15 فروردين 1395

پیش دبستانی

عزیز دلم چقدر خوشحالم که دارم هر روز فصل جدیدی از زندگی را با تو تجربه می کنم چه احساس خوبیه که توی هر مرحله از بزرگ شدنت کنارتم و دارم از حضور گرم تو نهایت لذتو میبرم .اینقدر از این موضوع خوشحالم که اصلا قابل توصیف و نوشتن نیست . امیدوارم که همه این مراحلو با موفقیت پشت سر بزاری و همیشه من و بابات در کنارت باشیم و هر کاری که از دست ما بر میاد برای موفق شدن . احساس رضایت تو انجام بدیم. دختر نازنینم حالا که دیگه داری وارد مدرسه میشی و شروع یه دوره جدیدی تو زندگیته ازت می خوام که اگه تو هر کار و موقعیتی بهترین نبودی ناراحت نشی فقط همیشه اینو دلم می خواد که تو جریان زندگیت از خودت و عملکدت راضی باشی حتی اگه تو بهترین و ایده آل ترین جایگاه نب...
1 مهر 1394

تولد 5 سالگی فرشته آسمونی ما

هر سال که میگذره شور و اشتیاق تو برای تولد گرفتنت خیلی بیشتر میشه و هر سال که بزرگتر میشی خودت بیشتر برای جشن تولدت نطر میدی. امسال هم گفتی که تولد با تم فروزن و با حضور دوستات باشه خودت هم لباس السا بپوشیو به قول خودت تولد السا بگیری.اماقرار شد که اول یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیری بعدش تولد الساتو با دوستات برگزار کنیم. تولد امسالت هم با حضور عاطی جون و بابا منصور . دایی و ساراجون و مامان جون و عمو حسن و نیوش و گلاریس و همچنین دوست خوبت مانیای عزیز برگزار شد . و کادوهای خوبی هم گرفتی که البته با سلیقه خودت انتخاب شده بود . ...
25 شهريور 1394

کلاس ژیمناستیک ریتمیک

مدتی بود که دنبال یه کلاس ورزشی خوب واسه یسنا می گشتم . یه چند وقت براشون با مانیا کلاس خصوصی باله گرفتیم که مربیشون میومد خونه .ولی جواب نداد و ما هم کنسلش کردیم و در نهایت با اصرار زیاد بابایی تصمیم به کلاس ژیمناستیک گرفته شد هرچند که مکان کلاسش خیلی خیلی از ما دور بود و من مجبور بودم تا اتمام کلاس همونجا بشینم . خود یسنا هم شدیدا مشتاق بود و حسابی تلاش می کرد که تمامی حرکاتو به درستی انجام بده . خدا رو شکر تو این زمینه هم موفق شدم سر نخ رو بدست بیارم .تا الان که حسابی از وقتی که برای یه دونه دختر گلم گذاشتم راضیم .زبان انگلیسی اش خیلی خیلی پیشرفت داشته و فلوتش هم یه ساله که ازش می گذره و اگه بی برنامگی های خانم بابایی نبود تا الان دوره...
11 تير 1394

افطاری با یسنا جون

امشب من و مهدی بهترین افطاری عمرمونو خوردیم چون دخترگلم برامون سفره افطاریو چید . من همه وسایل رو آماده کردم و یسنای عزیزم هم به سلیقه خودش برای من و باباش سفره افطاری چید . وای که چه مزه ای داد خودشم اول همه نشست سر سفره . واقعا باید روزی هزار بار خدا رو به خاطر وجود این فرشته کوچولو که داریم شکر کنیم . هر روز که میگذره بیشتر درکمیکنم که چقدر خوشبختم که خدا یسنا رو به ما داده تا حالاکوچکترین اذیتی برام نداشته این فرشته کوچولو. خدای خوبم من ازت فقط و فقط خوشبختی و عاقبت به خیری دخترمو می خوام .....   ...
7 تير 1394

دندانپزشکی یسنا جون

چند وقت بود که موقع غذا خوردن می گفتی که دندونت درد میگیره .دیگه یه روز که خودم وقت دندونپزشکی داشتم تو هم با خودم بردم .می خواستم هم دندوناتو چک کنم و هم فکتو .از کوچیکی عادت کرده بودی که وقتی برای چیزی ذوث می کنی فک پایینتو بیاری جلو و بگی آجان آجان......دیگه احساس می کردم که فک پایینی زیادی جلو میاد برای همین موضوع هم نگران شده بودم . دکتر خودم برای این موضوع گفتش که باید پیش متخصص ارتودنسی بریم و برای پوسیدگی دندونات هم پیش متخصص اطفال.اول رفتیم پیش متخصص اطفال که اونم گفتش باید عکس بگیری .عکس گرفتن بیشتر از خود دندونپزشکی ماجرا داشت .باید گوشواره تو رو در میاوردم و تو هم شروع به گریه و زاری می کردی تا به گوشت دست می زدم . یک ساعت معط...
3 تير 1394