یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

فرشته آسمونی من

اولین دوست یسنا

یسنا گل ما از اسفند ماه دیگه به طور مرتب داره می ره مهد و دیگه مثل دوره های قبل گریه و زاری نمی کنه .به نطرم مهد رفتن از خیلی جهات واسش خوب بود یکی اینکه غذا خوردنش صد برابر بهتر شده اخلاقش و روابط اجتماعیش هم بالا رفته بازی کردنو یاد گرفته یاد گرفته خودش دیگه از حق خودش دفاع کنه البته برای مامان هم فایده داشته و می تونم در نبود دختر گلم درس بخونم و وقتی اون از مهد برمی گرده دیگه در اختیار اون باشم و هر روز یه برنامه براش بزاریم . از مهمترین فایده های مهد واسه یسنا خانم پیدا کردن یه دوست خوب بود به اسم مانیا . شروع دوستی یسنا و مانیا از اینجا شروع شد: حدودا دو ماه پیش که با هم رفته بودیم پارک باغچه بان یا به قول یسنا(پارک خودمو...
20 مرداد 1392

شدی همه زندگیم

یسنای عزیز و مهربونم بازم بعد از یه غیبت طولانی اومدم دوباره واست بنویسم .عزیز دلم فکر نکنی مامانی تنبله .نه به خدا فقط وقت نمی کنم بیام زود زود بنویسم .وقتی شما مهد میری مشغول کار خونه و درس خوندن و وقتی هم که خونه ای یه لحطه از من دور نمی شی قربونت برم .... نمی دونم چرا هرچی بزرگتر میشی بیشتر بهم وابسته میشی .از صبح که پا میشی مثل یه بچه گربه کوچولو تو دست و پام و بغلمی و خودتو میچسپونی بهم تا شب که بازم تو بغلم خوابت می بره .این قربون صدقه رفتن هم یاد گرفتی و هرچی من به تو می گم خودت واسم تکرار می کنی نفسم.....زندگیم.....تو همه وجودمی ............عاشقتم ........دوست دارم مخصوصا وقتایی که گیر می دی که مامانم بشی و منم نی نی بشم ...
4 تير 1392

دستشویی رفتن

عزیز دل مامان ببخشید که خیلی دیر به دیر به وبلاگت سر می زنم .باور کن که وقت نمی کنم مخصوصا با امتحاناتی که داشتم و در آینده دارم .جدیدا اجازه فیلم و عکسهم بهمون نمی دی تا ازخاطرات قشنگت سندی به جا بزاریم. دختر گلم از قبل عید مدام برای دستشویی رفتن باهات کار کردم ولی اصلا موفق نشدم و همه جا رو برام  کثیف کردی تا اینکه امشب که خونه عاطی جون بودی و موقع دیدن کارتون پینگو به عاطی جون گفتی جیش دارم و رفتی رو لگن و سر انجام این طلسم شکسته شد!!!!!! فقط خدا کنه ادامه داشته باشه... اینم بگم که سه روزه به خواست خودت داری مهد کودک می ری .(البته فکر کنیم فقط به نیت اینکه کنار دانیال باشی) عاشق دانیال شدی و بعضی اوقات دیگه بیچاره رو کلافه...
3 ارديبهشت 1392

اولین برف بازی فرشته کوچولوم...

دیشب حسابی برف اومد ولی تو شب پیش ما نبودی خونه عاطی جون بودی .خلاصه اگه اونجا باشیم برگشتنمون با تو یه داستانی میشه .پریشب هم شام اونجا مهمون بودیم موقع برگشت اینقدر گریه کردیم که دیگه خود بابات دلش سوخت و گذاشت دوشب واسه خودت خوش بگذرونی.وقتی هم که بهت می گن اجازه بگیر شب اینجا بمونی انگار شکنجت می دن بس که مغروری..... عصر هم عاطی جون رفته بود واست لگن و چند تا کتاب در مورد جیش کردن گرفته بود ببینیم می تونیم ازپوشک بگیریمت یا نه؟؟؟ ولی یه بار رو لگن جیش کرده بودی یه بار هم رو فرششون .البته خونه خودمون هم دو بار جیش کردی رو زمین .نمی دونم تو که اینقدر باهوشی و از همه چیز سر در میاری و مثل بلبل حرف می زنی پس چراجیشتو نمیگی. یسنای ...
24 دی 1391

حرفهای آموزنده برای دختر نازنینم

خوشبختي ما در سه جمله است تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا   عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی* مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!! و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا ...
16 دی 1391

انرژی درمانی

دو هفته پیش دوباره مریض شدی و همون یه ذره وزنی که اضافه کردی هم از دست دادی .دیگه منم تصمیم قطعی گرفتم که کلا بی خیال غذا خوردنت بشم .نه اینقدر خودت اذیت بشی نه اعصاب منو داغون کنی فقط همون شیری که می خوری اینقدر مقوی می کنم که همون شیر یه ذره ارزش غذاییش بالا بره. توی شیرت آب قلم و موز و عسل و پودر پدیا شور  می ریزم خدا روشکر این معجونو بی هیچ بهانه ای می خوری ...... حالا من که یه مامان از همه جا وامونده شدم بنا به پیشنهاد خاله بابات به انرژی درمانی رو آوردم .یه خانومس که یه شب در میون واست انرژی می فرسته و تا ٢٤ ساعت بعدش هم نباید حمام بری.یه تغییر خیلی خیلی کوچولو کردی.... حالا نمی دونم به خاطر انرژی یا به خاطر اینکه بهت گیر نم...
16 دی 1391

یه مریضی سخت

دختر ناز و قشنگم مریض شدی بازم و دوباره دل مامانی رو پر از غم و غصه کردی .تو این مدت اگه یه نیم کیلویی وزن زیاد کردی نه تنها همشو از دست دادی بلکه لاغر تر از دیروز هم شدی . هفته پیش بردمت موهاتو کوتاه کردی ناز شدی ولی خیلی کوتاه کرد و شبیه پسرا شدی .با خودم می گم نکنه موهاتو خیس کرد سرما خوردی از یه طرف هم فکر می کنم شاید از مهد کودک گرفته باشی ولی هر طوری که مریض شده باشی هم خودت خیلی اذیت شدی وهم منو داغون کردی. منم که تنها و بی هیچ کمکی دو شب خونه عاطی جون رفتیم باز خدارو شکر که اونا رو دارم که کمکم بکنن تو شرایط سخت وگرنه نمی دونستم چیکار باید می کردم با این اطرافیان مسئولیت پذیر و متوقع !!!!! نمی دونی که چقدر دلگیرم از دست ای...
3 دی 1391

این همه تغییر باور کردنی نیست

عزیز دل مامان ازت به خاطر اینکه اینقدر خوبی ممنونم .باورم نمیشه که داری اینقدرزود بزرگ می شی .هر روز که می گذره درک و شعورت داره بالاتر می ره .دیگه کاملا می تونم با حرف زدن متقاعدت کنم و این خودش یعنی یه تحول بزرگ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دیگه از حمام رفتن نمی ترسی و گریه زاری راه نمی اندازی وقتی می خوام ببرمت مهد کودک دیگه گریه نمی کنی و به قول خودت مثل خانوما می ری مهد کودک مهم تر ازهمه مشکل دارو خوردنت بود که خیلی بهتر شده البته خدایی یه نیم ساعتی وقت میبره تا ٥ سی سی دارو بخوری و کلی دکتر بازیو حرف و حدیث و نمایش ما بینش داریم که من به این مدلش راضیم . باورم نمی شه که همه این پیشرفت ها طرف مدت یه ه...
22 آذر 1391

مهد كودك براي بار دوم

يسناي عزيزم سال قبل يه ماه تو رو مهد بردم به اميد اينكه يه ذره غذا خوردنت تغيير كنه ولي بي فايده بود حالا براي بار دوم تصميم كرفتم اين كار رو بكنم يه هفته مي شه كه داري ميري سه روز اول خودم باهات اومدم ولي بعدش ديكه خودم نبردمت و هدا جون ميومد دنبالت و مي بردت ولي از صبح كه بيدار مي شي يه سره مي كي مهد كودك نبريا اكه ببريا كريه مي كنم مي كم مامان جونمو مي خوام نمي دوني كه ديدن اين لحظات جقدر برام سخته ولي به خاطر خودت كه يه ريزه اجتماعي تر بشي و بتوني يه كم مستقل تر باشي همه اين سختيا رو به جون مي خرم تا تو رو به بهترين نحو ممكن اموزش بدم كه هميشه و همه جا رو باي خودت وايسي بتوني تنهايي از حقت دفاع كني و مهمتر از همه با دنيايبيرون ارتباط بكير...
17 آذر 1391