روزمره های یسنا
یه ماهی که یسنا جون دیگه مهد کودک نمیره اما به جاش کلاس زبان میره و کلاس باله... الان یسنا خودش می خواد خاطراتشو بگه تا من بنوییم این نوشته های پایین از زبان دختر نازمه: قبلا ماشین نداشتیم پیاده می رفتیم بعد دیگه یه ماشین خریدیم باهاش سوار شدیم هر روز می رفتیم همه جا اینقدر حال میداد که خونمون رفتیم کارتون حیوونا دیدم بعد خندیدم بعد خونه عاطی جون رفتیم کلی بازی کردیم خدا حافظی کردیم رفتیم.... تو این مدت من باید هفته ای یه بار به مدت دو روز می رفتم تهران کلاس و این برای اولین بار بود که دخترم از من دور شد و شبا خونه عاطی جون می موند خلاصه منم از این دو تا امتحان طراحی نظام و مرحله دوم راحت شدم و دوباره همه وقتمو می...
نویسنده :
مامان یسنا
20:47