یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

فرشته آسمونی من

پیش دبستانی

عزیز دلم چقدر خوشحالم که دارم هر روز فصل جدیدی از زندگی را با تو تجربه می کنم چه احساس خوبیه که توی هر مرحله از بزرگ شدنت کنارتم و دارم از حضور گرم تو نهایت لذتو میبرم .اینقدر از این موضوع خوشحالم که اصلا قابل توصیف و نوشتن نیست . امیدوارم که همه این مراحلو با موفقیت پشت سر بزاری و همیشه من و بابات در کنارت باشیم و هر کاری که از دست ما بر میاد برای موفق شدن . احساس رضایت تو انجام بدیم. دختر نازنینم حالا که دیگه داری وارد مدرسه میشی و شروع یه دوره جدیدی تو زندگیته ازت می خوام که اگه تو هر کار و موقعیتی بهترین نبودی ناراحت نشی فقط همیشه اینو دلم می خواد که تو جریان زندگیت از خودت و عملکدت راضی باشی حتی اگه تو بهترین و ایده آل ترین جایگاه نب...
1 مهر 1394

افطاری با یسنا جون

امشب من و مهدی بهترین افطاری عمرمونو خوردیم چون دخترگلم برامون سفره افطاریو چید . من همه وسایل رو آماده کردم و یسنای عزیزم هم به سلیقه خودش برای من و باباش سفره افطاری چید . وای که چه مزه ای داد خودشم اول همه نشست سر سفره . واقعا باید روزی هزار بار خدا رو به خاطر وجود این فرشته کوچولو که داریم شکر کنیم . هر روز که میگذره بیشتر درکمیکنم که چقدر خوشبختم که خدا یسنا رو به ما داده تا حالاکوچکترین اذیتی برام نداشته این فرشته کوچولو. خدای خوبم من ازت فقط و فقط خوشبختی و عاقبت به خیری دخترمو می خوام .....   ...
7 تير 1394

دندانپزشکی یسنا جون

چند وقت بود که موقع غذا خوردن می گفتی که دندونت درد میگیره .دیگه یه روز که خودم وقت دندونپزشکی داشتم تو هم با خودم بردم .می خواستم هم دندوناتو چک کنم و هم فکتو .از کوچیکی عادت کرده بودی که وقتی برای چیزی ذوث می کنی فک پایینتو بیاری جلو و بگی آجان آجان......دیگه احساس می کردم که فک پایینی زیادی جلو میاد برای همین موضوع هم نگران شده بودم . دکتر خودم برای این موضوع گفتش که باید پیش متخصص ارتودنسی بریم و برای پوسیدگی دندونات هم پیش متخصص اطفال.اول رفتیم پیش متخصص اطفال که اونم گفتش باید عکس بگیری .عکس گرفتن بیشتر از خود دندونپزشکی ماجرا داشت .باید گوشواره تو رو در میاوردم و تو هم شروع به گریه و زاری می کردی تا به گوشت دست می زدم . یک ساعت معط...
3 تير 1394

دوچرخه

هر روز داری بزرگتر میشی و چیزهای جدیدی رو تجربه می کنی . یکی دیگه از چیزایی که تجربه کردی دوچرخه سواری بود. عاطی جون و بابا منصور یه روز جمعه اومدن دنبالتو و رفتین با هم دوچرخه خریدین و از همونجا شروع به آموزش و تمرین دادن یسنا خانوم کردن و آخرین تمرینات هم توی پارکینگ خونه خودمون بود. دختر نازم تو خیلی خوشبختی که یه پدر بزرگ و مادر بزرگ مهربون و با حوصله داری که اینقدر برای تو وقت می زارن و تو شدی بزرگترین لذت و دلخوشی اونا. منم خیلی خوشبختم که همه شما رو با هم دارم و از بودن  در کنار همتون لذت میبرم . خدا کنه سالیان سال سایه شون رو سر من  و تو باشه و بتونیم جبران این همه محبتاشونو بکنیم. ...
3 خرداد 1394

یسنا جونم عکاس می شود

از اونجایی که دختر گل ما فوق العاده با ذوق تشریف داره و کلا به کارای هنری علاقه ریادی نشون می ده امسال عید هم با عکاسی آغاز کرد . طبق عادت همه ساله که توی عید زیاد عکس می اندازیم یسنا هم مشتاق شد که خودش عکاسی  کنه و دیگه کلا دوربین تمام مدت دستش بود و از همه شوژه ها عکس می انداخت .... از حق نگذریم عکسای زیبایی هم می انداخت دیگه طرز کار با سه پایه و لنز دوربین هم به خوبی یاد گرفته بود و ما هم برای تشویق بیشترش یه روز عصر را کامل به عکاسی اختصاص دادیم و من و بابا و یسنا خانوم رفتیم به دنبال سوژه در سطح شهر.... این هم فرشته آسمونی ما در حال عکاسی از شکوفه های درختای پارک کوهستانه   ...
8 فروردين 1394

اولین دوست یسنا

یسنا گل ما از اسفند ماه دیگه به طور مرتب داره می ره مهد و دیگه مثل دوره های قبل گریه و زاری نمی کنه .به نطرم مهد رفتن از خیلی جهات واسش خوب بود یکی اینکه غذا خوردنش صد برابر بهتر شده اخلاقش و روابط اجتماعیش هم بالا رفته بازی کردنو یاد گرفته یاد گرفته خودش دیگه از حق خودش دفاع کنه البته برای مامان هم فایده داشته و می تونم در نبود دختر گلم درس بخونم و وقتی اون از مهد برمی گرده دیگه در اختیار اون باشم و هر روز یه برنامه براش بزاریم . از مهمترین فایده های مهد واسه یسنا خانم پیدا کردن یه دوست خوب بود به اسم مانیا . شروع دوستی یسنا و مانیا از اینجا شروع شد: حدودا دو ماه پیش که با هم رفته بودیم پارک باغچه بان یا به قول یسنا(پارک خودمو...
20 مرداد 1392

دستشویی رفتن

عزیز دل مامان ببخشید که خیلی دیر به دیر به وبلاگت سر می زنم .باور کن که وقت نمی کنم مخصوصا با امتحاناتی که داشتم و در آینده دارم .جدیدا اجازه فیلم و عکسهم بهمون نمی دی تا ازخاطرات قشنگت سندی به جا بزاریم. دختر گلم از قبل عید مدام برای دستشویی رفتن باهات کار کردم ولی اصلا موفق نشدم و همه جا رو برام  کثیف کردی تا اینکه امشب که خونه عاطی جون بودی و موقع دیدن کارتون پینگو به عاطی جون گفتی جیش دارم و رفتی رو لگن و سر انجام این طلسم شکسته شد!!!!!! فقط خدا کنه ادامه داشته باشه... اینم بگم که سه روزه به خواست خودت داری مهد کودک می ری .(البته فکر کنیم فقط به نیت اینکه کنار دانیال باشی) عاشق دانیال شدی و بعضی اوقات دیگه بیچاره رو کلافه...
3 ارديبهشت 1392

اولین برف بازی فرشته کوچولوم...

دیشب حسابی برف اومد ولی تو شب پیش ما نبودی خونه عاطی جون بودی .خلاصه اگه اونجا باشیم برگشتنمون با تو یه داستانی میشه .پریشب هم شام اونجا مهمون بودیم موقع برگشت اینقدر گریه کردیم که دیگه خود بابات دلش سوخت و گذاشت دوشب واسه خودت خوش بگذرونی.وقتی هم که بهت می گن اجازه بگیر شب اینجا بمونی انگار شکنجت می دن بس که مغروری..... عصر هم عاطی جون رفته بود واست لگن و چند تا کتاب در مورد جیش کردن گرفته بود ببینیم می تونیم ازپوشک بگیریمت یا نه؟؟؟ ولی یه بار رو لگن جیش کرده بودی یه بار هم رو فرششون .البته خونه خودمون هم دو بار جیش کردی رو زمین .نمی دونم تو که اینقدر باهوشی و از همه چیز سر در میاری و مثل بلبل حرف می زنی پس چراجیشتو نمیگی. یسنای ...
24 دی 1391

اموزش دستشويي رفتن

يه هفته اي مي شه دارم رو اين موضوع كار مي كنم ولي تا الان حتي يه بار هم موفق نشدم حتي يك بار هم بابا برات از اين جاروبرقي اسباب بازيا كرفت ولي وقتي كارتو مي كني ميايي مي كي جيش كردم اما ماماني هنوز بهت اميد داره ولي اخر شب ديكه واقعا تصميم كرفتم بي خيالت بشم جون دو بار تو اشبزخانه و يه بار هم تو فرش هال كردي و فعلا بيخيالت شدم
4 آذر 1391