یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

فرشته آسمونی من

اولین سوغاتی های عسلم

کوچولوی زیبای من خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون بالا پیش فرشته ها بهت خوش می گذره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی    دوست دارم بدونم الان می فهمی که من و بابایی چقدر عاشقتیم و برای دیدنت لحظه شماری می کنیم ...کاش احساس تو رو می فهمیدم . عزیزم حسابی همه تحویلت می گیرن (البته ناگفته نمونه که به خاطر تو منم حسابی تحویل می گیرن مخصوصا بابایی که دیگه نمی دونی به خاطر تو چیکار می کنه) واقعا نمی دونستم یه روز از اینکه یه موجود نازی مثل تو دارم اینقدر ذوق کنم .همه این سختی هایی که می کشم به یه لحظه بغل کردنت می ارزه . هنوز حال مامانی خوب نشد و بیشتر روزا حالت تهوع و سرگیجه دارم . کاش یه ذره بهتر شم تا نهایت لذتو از حضور تو توی وجودم ببرم .. داشتم از ...
28 بهمن 1388

شکل جدیدی از زندگی

سلام گل مامان حالت خوبه .؟؟؟؟؟؟جات که راحته . من تا اونجا که بتون سعی   میکنم واست یه محیط آرام و راحت درست کنم .البته از حق نگذریم خیلی کسای  دیگه هم کمک می کنن .     عزیز دلم تو این یه هفته ای که با اومدنت هممونو خوشحال کردی خیلی شیوه زندگیمون تغییر کرده .مثلا همه هوای منو دارن و مامان بزرگ و بابا بزرگت که سنگ تموم گذاشتن .ببین اگه خودت بیایی واست چیکارا می کنن؟؟؟/   بابات هم که حسابی باهام مهربون شده و تحویلم می گیره . وای که چقدر بابای  خوبی داری .قدرشو باید بدونی . تو این مدت از ۸ صبح یکسره می ره سر کار و حتی  نمیاد خونه نهارم بخوره و تا وقتی بر...
2 بهمن 1388

اطمینان از حضور تو در وجودم

دیشب چه شبی بر من گذشت .اصلا از استرس خوابم نمی برد .تو ذهنم که چه  نقشه ها داشتم واسه اومدنت می کشیدم .   خدایا شکرت که این نعمتت هم به من و مهدی ارزانی داشتی . خودت کمک کن که  لیاقت این نعمتتو داشته باشیم و بتونیم به بهترین نحو ممکن فرزندمونو پرورش بدیم .   خدایا خودت کمک کن که قدمش واسه همه خانواده پر خیر و برکت باشه و سالم و زیبا به دنیا بیاد . خدایا هرچی ازت تشکر کنم کمه !!!!!!!!!!!!                                 &nbs...
26 دی 1388

شب پر استرس و احساس قشنگ مادر شدن

  امروز چه روزی بود !!!!!!!!!!!!!!!!   درعین ناباوری دیدم اومدی ولی هنوز کاملا باورم نمی شه تا فردا که آزمایش بدم و  همه چیز معلوم بشه .   امروز بابایی امتحان اخلاق داشت و صبح رفت امتحان داد.بعدش نهار رفتیم خونه  مامان بزرگت .من بعد از نهار برگشتم خونه و از سر بی حوصلگی یه دونه تست  خونگی امتحان کردم .مثبت شد.......................   اصلا باورم نمی شد اصلا فکرشو نمی کردم که مثبت شده باشه .این ماه دیگه یه ذره  بیخیال شده بودم ولی دروغ نگم روزی نبود که بهت فکر نکنم .حتی یه شب خواب  دیدم که اومدی و تازه از بیمارستان برگشتیم و همه خونمون جمع شد...
25 دی 1388

انتطار......

عزیزم هیچ وقت فکر نمی کردم که سر دیر اومدنت اینقدر عذاب بکشم .فکر می کردم  تو خیلی زودتر از اینا میایی و الان حدودا سه ماهه که انتظارتو می کشم ببخشید که  تو این مدت هم بهت سر نزدم . همش دلم می خواد که این سری که واست می نویسم دیگه واقعا اومده باشی و منو از دلتنگی در آورده باشی ...   این روزا هر بچه ای رو می بینم بد جور دلم هواتو می کنه و بیشتر از همیشه دلم  واست تنگ می شه . وای اگه این انتظار تموم بشه چقدر خوشحال می شم .   با وجودی که هنوز ندیدمت و هیچی ازت نمی دونم ولی بدون عاشقتم .فقط اینو می  دونم که تو دنیا هیچکی رو به اندازه تو دوست ندارم . ...
27 آذر 1388

درس دوم

سلام به تو کوچولوی نازنینم که هنوز پیش خدایی و منتظر دعوت من و بابایی هستی  دلبندم این روزا خیلی دلم گرفته.دوست دارم با یکی حرف بزنم یه سری مشکلات پیش اومده که البته خدا رو شکر زیاد مربوط به من و بابات نمی شه ولی به کسایی مربوطه که اونا هم اندازه تو وبابایی واسم عزیزن. نمی دونم چرا بعضی وقتا یهو همه مشکلات می ریزه سر آدم.وقتی که واقعا آرامش  داری و احساس می کنی که خوشبختی و هیچی تو دنیا کم نداری یه دفعه همه چیز خراب می شه .آرامشت بهم می ریزه ترس همه وجودتو پر می کنه ترس از همه  چیز مخصوصا آینده................   عزیزم الان امن ترین و راحتترین جایی که می تونم بیام واسه یکی درددل کنم ...
29 آبان 1388

اولین کارت دعوت

امروز اولین کارت دعوتو رسما واست فرستادیم.اما نمی دونم به دستت رسیده یا نه؟ عزیزم چقدر واسه اومدنت لحظه شماری می کنم خواهشا زیاد منو وبابایی رو منتظر نذار و زود زود بیا پیشمون. نمی دونی چقدر دلم می خواد صدای خندت تو خونمون بپیچه و در آغوشت بگیرم و وجود نازنینتو تو بغلم احساس کنم .پس هرچی زودتر جواب دعوتم بده و بزار احساس قشنگ مادر شدنو زودتر احساس کنم .... ...
13 آبان 1388

هفته پر مشغله

این هفته اخیر نمی دونی چقدر درگیر بودم از این دکتر به اون دکتر.کلی واسه اومدن  تو دارم به خودم میرسم ..... اول رفتم دندونپزشکی که متاسفانه فهمیدم یکی از دندونام احتیاج به عصب کشی  داره و سه تا هم سطحی پر کردم .تازه ۴ ماه نبود که همه رو چک کرده بودم ولی  بازم خراب شده بود تازه اینقدر که من مراقب دندونام هستم. خدا کنه عزیزم جنس دندونای تو به بابایی بره که مثه من مجبور نشی همش بری  دندونپزشکی. تازه عزیزم خبر نداری که مامانی چه بلایی سر خودش آورده............. هفته پیش رفتم وهمه خالای صورت وبدنمو برداشتم .نمی دونی با چه مصیبتی باباتو  راضی کردم . ولی قربونش برم هیچو...
9 مهر 1388

هنوز چشم به راهتم

هنوز چشم به راهتم . وای که نمی دونی انتظار چقدر سخته .نمی دونم چرا اینقدر  کارام دیر پیش میره . البته مطمئنم که مصلحتی در کاره !!!!!!!!!!!!!!!   عزیزدلم شنبه گذشته رفتم جواب آزمایشامو گرفتم و بردم پیش خانم دکتر شجری  گفت همه چیز عالیه و می تونم هر چی زودتر تو کوچولوی نازمو به این دنیا دعوت  کنم.   دوشنبه هم رفتم دندونپزشکی پیش همون دکتری که هفته ای دو بار از تهران میاد و  کار دندونمو انجام داد و گفت برای پر کردن دوباره باید برم پیش دکتر خودم . وای که  چقدر از دندونپزشکی متنفرم .               ...
26 شهريور 1388