یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسمونی من

درس دوم

1388/8/29 2:17
نویسنده : مامان یسنا
44 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به تو کوچولوی نازنینم که هنوز پیش خدایی و منتظر دعوت من و بابایی هستی

 دلبندم این روزا خیلی دلم گرفته.دوست دارم با یکی حرف بزنم یه سری مشکلات

پیش اومده که البته خدا رو شکر زیاد مربوط به من و بابات نمی شه ولی به کسایی

مربوطه که اونا هم اندازه تو وبابایی واسم عزیزن.

نمی دونم چرا بعضی وقتا یهو همه مشکلات می ریزه سر آدم.وقتی که واقعا آرامش

 داری و احساس می کنی که خوشبختی و هیچی تو دنیا کم نداری یه دفعه همه

چیز خراب می شه .آرامشت بهم می ریزه ترس همه وجودتو پر می کنه ترس از همه

 چیز مخصوصا آینده................

 

عزیزم الان امن ترین و راحتترین جایی که می تونم بیام واسه یکی درددل کنم

 اینجاست.خیلی خوشحالم که تو هستی که به حرفام گوش بدی و اینقدر به خدا و

فرشته های مهربونش نزدیکی که می تونیغم و غصه های مامانتو به گوش اونا

برسونی و ازشون کمک بخوای. 

گل قشنگ مامان میدونی یکی از علت های ترسم چیه و سر چه موضوعی اینطوری

 شدم ...........راستشو بخوایی یه ذره از به دنیا آوردنت می ترسم .

 

داستان از اینجا شروع شد که یکی از همسایه هامون که یه خانم باشخصیت و جا

 افتاده ای هم هستش با پسرش مشکل داره البته مشکل که چهعرض کنم شازده

 معتاد تشریف دارن و مامانش هم سر این موضوع باهاش مشکل داره . پدرش هم

 فوت شده البته وضع مالیشون خوبه و فکر نکنم سر مسائل مادی مشکل داشته

 باشن . خلاصه امروز این شازده پسر که حدودا هم ۲۳-۲۴ سالشه مامانشو کتک

 زده بود و تو خونه حبسش کرده بود و دیگه من نفهمیدم آخر داستان به کجا کشید

 چونکه چند روز بعدش از اون خونه رفتن .اونا رفتن و منو با یه دنیا اندوه و سئوالهای

 غم انگیز متحیر گذاشتن.

 

چرا اینجوری میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چطوری این بچه ها می تونن با پدر مادراشون اینطوری

 رفتار کنن. واقعا من نمی دونم مقصر کیه ؟؟؟؟؟

عزیزم تو این دوره زمونه خیلی از بچه ها وقتی بزرگ میشن همه چیز دورا نوزادی و

 کودکی و ..... یادشون می ره ...همه مهر ومحبت های مامان باباهاشون یادشون

 میره. می ترسم اگه خدای نکرده تو اینجوری بشی من چیکار کنم .وقتی این

 دلتنگیهامو واسه بابات می گم می دونی چی جوابمو میده؟؟؟؟ 

میگه بچه ای که درست تربیت بشه و به اون کسی که اون بالا شاهد و ناظر ماست

 اعتقاد داشته باشه هیچ وقت اینجوری نمیشه .

منم تا اونجا که بتونم و از عهده من و بابایی بر بیاد واسه آینده و تربیت تو تلاش می

 کنم و از خدا می خوام که وقتی تو عزیز دلمو به ما عنایت کرد سالم و صالح

 باشی.....  

عزیزدل مامان بدون که من بی صبرانه منتظر ورود تو به زندگیم هستم و دلم می خواد

 وقتی بزرگ شدی بیایی و اینا رو بخونی و اگه یه روز خدای نکرده تو هم مثل اون

 ژسره که واست تعریف کردم خواستی بشی بیا و این نوشته ها رو بخون و بدون که

 چقدر دوستت داریم بفهم که تو همه وجود من و بابایی هستی و مطمئن باش آرزوی

 ما خوشبختی و سر بلندی توست.

 

وای نمیدونی حتی یه لحظه هم از فکر اون زن بیرون نمیام.تمام مدت به لحظات

 زندگی اون و وقتی که اولین بچه اش رو به دنیا آورده و همه بهش تبریک می گفتن

 که خدا یه گل پسر بهش داده .مدام خودمو جای اون می ذارم وای که مادر شدن چه

 حس قشنگیه و چقدر وجود یه نوزاد به مادرش وابسته است ...چقدر از لحظاتی که

 با کودکش بوده لذت برده اما حالا چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.........

 

افسوس و دو صد افسوس به این انسانهای نا لایق ...........

                           

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)