یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسمونی من

حادثه ای که یسنا و دانیال آفریدند!!!

1390/11/28 4:31
نویسنده : مامان یسنا
85 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان هزار ماشاله اینقدر شیطون شدی که خدا می دانه .مخصوصا وقتی که به دانیال می رسی و حسابی آتیش می سوزونین ....

امشب خانه مامان جون بودیم که دوباره شما و دانیال شروع کردین به دویدن اینطرف اونطرف و یک دفعه صدای افتادن وگریه شما بلند شد .به محض اینکه بر گشتم و چشمم بهت افتاد .دلم یهو ریخت شما با صورت زمین خورده بودی و دانیال هم رو کمرت بود و از دماغت هم که همین جور داشت خون می آمد .من که اینقدر ترسیده بودم جرات نمی کردم نزدیکت بشم .مامان جون و بابایی بغلت کرده بودن و تو هم فقط جیغ می زدی و گریه می کردی ....

تو اون لحظه حاضر بودم هرچی دارم بدم ولی تو بلایی سرت نیامده باشه .بیشتر از همه نگران کمرت بودم و مدام به همه یاد آوری می کردم که کمرتو معاینه کنن.خداروشکر که بازم تنها نبودم چون واقعا من در چنین شرایطی گیج و گنگ می شم و هیچ کاری ازم بر نمیاد.

خلاصه بعد از کلی گریه زاری بلاخره آروم شدی (ولی شیطون تا وقتی که مامانی بغلت نکرد آروم نشدی)...

خدایا شکرت که دختر گلم آسیبی ندید ازت واقعا ممنونم .دیگه از این به بعد بیشتر حواسمو جمع می کنم .فقط داشتم موقع خواب به این موضوع فکر می کردم که چقدر مسئولیت پدر یا مادر بودن سخته .و خدا کمکم کنه که این مسئولستو به بهترین نحو ممکن انجام بدم....

عسل مامان امیدوارم که دیگه هیچ بلایی سرت نیاد و همیشه و تا آخر دنیا سالم و سلامت باشی که مامانی اصلا طاقت نداره ناراحتی تو رو ببینه///

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)