یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسمونی من

یسنا جونم عکاس می شود

از اونجایی که دختر گل ما فوق العاده با ذوق تشریف داره و کلا به کارای هنری علاقه ریادی نشون می ده امسال عید هم با عکاسی آغاز کرد . طبق عادت همه ساله که توی عید زیاد عکس می اندازیم یسنا هم مشتاق شد که خودش عکاسی  کنه و دیگه کلا دوربین تمام مدت دستش بود و از همه شوژه ها عکس می انداخت .... از حق نگذریم عکسای زیبایی هم می انداخت دیگه طرز کار با سه پایه و لنز دوربین هم به خوبی یاد گرفته بود و ما هم برای تشویق بیشترش یه روز عصر را کامل به عکاسی اختصاص دادیم و من و بابا و یسنا خانوم رفتیم به دنبال سوژه در سطح شهر.... این هم فرشته آسمونی ما در حال عکاسی از شکوفه های درختای پارک کوهستانه   ...
8 فروردين 1394

تولد زنبوری شایان کوچولو

مامان شایان کوچولو هم براش تولد زنبوری گرفت و از همه خواسته بود تا مشکی و زرد بپوشن ما هم یه هفته تمام دنبال لباس برای دختر نازم و خودم میگشتم و در آخر یه کت دامن قشنگ پیدا کردم و بابا رفت برات خریدش و همون موقع که برای بابا تولد گرفتیم و کادوشو بهش دادی باباهم یه کادوی خوب که همون کت دامن زرده بود به شما داد عزیز دل مامان....;-) البته سر کادو تولد بابا هم شما خیلی هیجان داشتی روز قبلش با بهناز جون و مانیا رفتیم یه ساعت برای بابا خریدیم و قرار شد تا وقتی کادو رو بهش میدیم چیزی بهش نگی ولی... همین که رسیدیم خونه اومدی یه چیزی جلو بابا به من بگی منم فکر کردم راجع به کادو بهت علامت دادم که نگی یه دفعه گفتی ( نه مامان ساعتو نمیگم که خریدیم ی...
5 دی 1393

سالگرد ازدواج مامان و بابا

عزیز دلم امروز دوازدهمین سالگرد ازدواج من و باباته.ازدواجی که بهترین ثمر رو برای ما داشت و اونم حضور گرم تو توی زندگی ماست.هر ثانیه از خدا شاکرم که دسته گلی مثل تو رو به ما ارزانی داشته وقتی با هستم گذر زمانو اصلا نمیفهمم تنها چیزی که میفهمم لذت از لحظات با تو بودنه لحظاتی که با برزگتر شدن تو امکان تجربه دوباره اش مهیا نمیشه پس تا جایی که میتونم از با تو بودن لذت میبرم نفس مامان... امشب به مناسبت سالگرد ازدواجمون از عصر رفتیم بیرون خرید کردیم و کیک و شمع ویه سری چیزای دیگه گرفتیم و به همراه عمو حامد و حسنا جون رفتیم خونه عمو احسان  اونجا تو هم حسابی با الینا کوچولو بازی کردی ...
29 آذر 1393

نقاشی صورت

من جدیدا به خاطر دانشگاه ماهی یکی دوبار میام تهران و این سری چون عمو مازیار کرمانشاه بود و میخواستم با اون برگردم تهران شما هم با خودم بردم .وقتی که بی تو میام همه فکر و ذکرم پیش تو میمونه هرچند که تو خیلی خیلی خونه عاطی جون بهت خوش میگذره و همش دعا میکنی که من برم تهران و تو بری اونجا. ولی هربار که با خودم میارمت تهران جبران همه تنها گذاشتناتو میکنم و همه کار می کنم تا حسابی بهت خوش بگذره. این دفعه هم پارک آب و آتش با دوستای مامان رفتیم سرزمین عجایب خونه دانیال و خونه رضا و رها ... توی سرزمین عحایب با پیشنهاد خودت صورتتو نقاشی کردیم هر چند که تا پارسال میترسیدی و ده بار تصمیم گرفتی اما زود پشیمان میشدی ...
6 آذر 1393

درس زندگی....

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ .... ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ... ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ ... . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ... . ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ .... ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ .... ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺮﺧﯿﺰ .... ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭ...
13 آبان 1393

یسنا در اینستاگرام مدل میشود..

هر روز بیشتر عز روز قبل بزرگ شدنتو احساس میکنم دختر دوست داشتنی خودم مخصوصا تازگیا که خیلی خودتو با من مقایسه میکنی و از بیشتر کارای من الگوبرداری میکنی. هر بار که برای شارژ ناخن میرم حتما با من باید بیایی و یه طرح روی ناخنت بکشی چقدر هم اصرار داری که ناخنات از ناخنای من خوشگل تره البته خدایی ناخن های تو خیلی خیلی خاص و زیبا هستند. این سری هم بعد از کلاس فلوت رفتیم شارژ ناخن مامان و مونا جون هم زحمت کشید یه طرح خوشگل روی ناخن شما کشید و عکیشو تو اینستا گرام گذاشت و کلی لایک گرفتی... ...
12 آبان 1393

یسنا سوار کار

یسنا خانم ما امروز با باباش و عموهاش و ساحل جون و فاطی رفتن کارخانه اونجا هم حسابی خوش بهش گذشته یه کاری کرده بود که من اگه عکسشو نمی دیدم اصلا باورم نمیشد......،. یسنا جون سوار اسب شده بود به تنهایی دیگه از اون روز همش به باباش میگه منو ببر شکار سوار اسب بشم ...
15 مهر 1393

لباس زمستونی یسنا

یه شب من اومدم از فرصت استفاده کنم و با سرد شدن هوا لباس زمستونی یسنا رو از کمد بیرون بیارم و پیش خودم فکر کردم تا با باباش مشغول تلویزیون نگاه کردنه من کارمو تموم کنم چون تو روز که وقت نمی کنم اما تا شروع کردم سریع خودشو رسوند و تمام لباسا رو یه دور پوشید همه کاپشنایی که براش آوردن هنوز بهش بزرگ بودن. لباسا رو میپوشید و میدوید پیش باباش که از عکس بگیره ...
13 مهر 1393

تولد 4 سالگی یسنا جون

عزیز دلم چهار سال از اومدنت به زندگی ما گذشت و تو این مدت هر روز خدا رو به خاطر وجد قشنگ تو که اومدی توی زندگیم شکر کردم. تو این مدت بهترین خاطراتو برام ساختی و بهترین تجربه زندگی ما بودی . همه لحظات با تو بودن برام مثل رویا شیرینه و خیلی زود میگذره... اصلا باورم نمیشه که چهار سال از اومدنت گذشته واقعا بعضی وقتا دلم برای روزهای کوچیکیت خیلی تنگ میشه عشق من. امسال برات تولد با تم بره ناقلا گرفتیم و همگی مشکی و سفید پوشیدیم خیلی از تولدای قبلیت عاقل تر شدی و خیلی با تولدت حال کردی البته دقیقا یه هفته تمام من مشغول تدارکات تولد و غذا درست کردن بودم همیشه دوست دارم هرچی مربوط به تو میشه جز بهترینا باشه تا حالا هم موفق بودیم.. ...
25 شهريور 1393

ترک شیشه شیر

خیلی وقته که دارم با دختر نازنینم صحبت می کنم که دیگه شیر رو با شیشه نخوره و بهش گفتم که من یه جایی رفتم و صحبت کردم که اگه با لیوان شیر بخوری یه جایزه میارن دم خونمون. بعد از مدتها بالاخره امروز با لیوان و البته با کمک نی موفق شدیم شیشه رو کنار بزاریم و سریعا جایزه اش هم اومد در خونه جایزه هم یه بسته تقویت هوش بود که دختر با هوش مامان همشو درست جواب داد ...
8 شهريور 1393