یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسمونی من

درس اول

این درسی که امروز می خوام بهت بدم از مهمترین درسایی که باید یاد بگیری و قول  بدی که بهش عمل می کنی.   عزیزم یادت باشه هیچ وقت خواستن نتونستن رو نمی پذیره . اشتیاق رسیدن به یه آرزوی قلبی نتونستن . نشدنو نمی فهمه.        خواستن فقط یه معنی داره و اونم تونستنه. تو نباید نخواستن رو با نتونستن اشتباه بگیری و اگه جایی تو زندگی نتونستی...... مطمئن باش که خودت نخواستی .اگه فقط بخوای و باور کنی که بهش می رسی کل  قانونمندی های کائنات همسو با تو می شه.         هرچه خواسته تو متعالی و بزرگتر باشه باید بهای بیشتری رو واسش ب...
4 آبان 1388

درس های زندگی برای نوگل زندگیم که منتظر آمدنش به زندگی ام هستم......

عزیزم می خوام از درس های زندگی از تجربیات خودم ودیگران و از مطالب آموزنده  کتابها فیلم ها و خلاصه هر چیزی که روزی توی دنیا به دردت بخوره واست بنویسم . بنویسم که از روز اول بهای سنگین تجربه را خودت پرداخت نکنی.و یاد بگیری از  تجربیات دیگران برای داشتن زندگی بهتر استفاده کنی. آرزوی روزهای انتظارم آرزو دارم که موفق باشی .می خوام اگه یه روزی خدای نکرده  مشکلی سر راهت سبز شد اینقدر قوی باشی که بتونی از پسش بر بیایی .... اینقدراعتماد به نفس داشته باشی و اینقدر به خدای مهربان اعتقاد داشته باشی که  چیزی با نام مشکل در زندگیت پیش نیاد.          &nb...
2 آبان 1388

هفته پر مشغله

این هفته اخیر نمی دونی چقدر درگیر بودم از این دکتر به اون دکتر.کلی واسه اومدن  تو دارم به خودم میرسم ..... اول رفتم دندونپزشکی که متاسفانه فهمیدم یکی از دندونام احتیاج به عصب کشی  داره و سه تا هم سطحی پر کردم .تازه ۴ ماه نبود که همه رو چک کرده بودم ولی  بازم خراب شده بود تازه اینقدر که من مراقب دندونام هستم. خدا کنه عزیزم جنس دندونای تو به بابایی بره که مثه من مجبور نشی همش بری  دندونپزشکی. تازه عزیزم خبر نداری که مامانی چه بلایی سر خودش آورده............. هفته پیش رفتم وهمه خالای صورت وبدنمو برداشتم .نمی دونی با چه مصیبتی باباتو  راضی کردم . ولی قربونش برم هیچو...
9 مهر 1388

هنوز چشم به راهتم

هنوز چشم به راهتم . وای که نمی دونی انتظار چقدر سخته .نمی دونم چرا اینقدر  کارام دیر پیش میره . البته مطمئنم که مصلحتی در کاره !!!!!!!!!!!!!!!   عزیزدلم شنبه گذشته رفتم جواب آزمایشامو گرفتم و بردم پیش خانم دکتر شجری  گفت همه چیز عالیه و می تونم هر چی زودتر تو کوچولوی نازمو به این دنیا دعوت  کنم.   دوشنبه هم رفتم دندونپزشکی پیش همون دکتری که هفته ای دو بار از تهران میاد و  کار دندونمو انجام داد و گفت برای پر کردن دوباره باید برم پیش دکتر خودم . وای که  چقدر از دندونپزشکی متنفرم .               ...
26 شهريور 1388

شرکت جدید بابایی

موجود عزیز دوست داشتنی که هنوز نه میدانم دختری یا پسری .هیچی ازت نمی  دونم فقط میدونم که قراره بیایی و من وبابایی عاشقانه دوست داشته باشیم .ما  همچنان در انتظار تغییر و تحول بعد از ورود تو هستیم .   امروز کار شرکت بابایی که از بعد از عید دنبالش بود درست شد و امیدوارم که تا  اومدن تو حسابی رونق بگیره.اسم شرکت بعد از کلی دوندگی برای ثبت   پا یاب   ...
24 شهريور 1388

اولین خرید های منزل جدید

عزیزم می دونی که بابات وعموت دارن یه آپارتمان جدید واسه خودمون می سازن که همه بریم اونجا .نزدیک خونه خودمونه (توی بلوار سجاده.) ولی هنوز خیلی کارها داره ونیمه کاره مونده ولی ایشالله تااومدن تو کامل شده و اتاق تو رو توی اون خونه می چینم . اینجا کوچکتره واگه تا موقع اومدنت اون خونه درست نشه مجبوریم که اتاق کار من و بابایی رو تغییر کاربری(از اصطلاحات شهرداری!!)بدیم وتبدیلش کنیم به اتاق تو.                             خلاصه مامان وبابای معمارت کلی ایده های قشنگ توی ا...
23 شهريور 1388

اقدامات اولیه برای مامان شدن

عزیز دلم من و بابایی کم کم داریم برای آمدن تو به زندگی یه سری کارها میکنیم:         ۱/اول از همه من فردا میخوام برم دندانپزشکی. آخه وقتی تو عزیز دلم  بیایی تو دلم که دیگه نمی    تونم تا مدتها برم چون واسه تو ضرر داره.        ۲/بابایی واسه من اینترنت پر سرعت گرفت تا سریعتر برات خاطره هاتو ثبت کنم و کلی چیز از توی اینترنت راجع به بارداری و بچه داری یاد یگیرم .من و بابایی می خواییم از تجربیات همه استفاده کنیم تا تو بهترین باشی.   حالا عزیزم برای آمدنت به زندگی لحظه شماری می کنم.شبها ساعتها راجع به تو با بابای...
19 شهريور 1388

بدون عنوان

امروز ۵ شهریور سال ۱۳۸۸ بزرگترین تصمیم زندگی ام رو  گرفتم:                                                                                                  ...
15 شهريور 1388

دیباچه زندگی ما...

من وهمسر عزیزم درآخرین روز پاییز سال ۱۳۸۱پیمان عاشقانه ای رو با هم بستیم و به همدیگه قول دادیم در تمامی مراحل خوب و بد زندگی با هم باشیم و روز شمار  زندگیمونو بدون هم ورق نزنیم .                                                                          &...
9 مرداد 1388

دردل با نی نی

عزیز دل مامانی سلام ببخشید گلم این مدت  بهت سر نزدم .خیلی در گیر بودم . اینقدر کار انجام دادم ولی  اینو بدون که توی این مدت همش به یادت بودم و اکثر کارام به خاطر تو بودی. وای که نمی دونی چقدر دلم می خواست الان تو شکمم بودی و تکون می خوردی  ولی مطمئنم که خدای مهربون منو وبابایی رو زیاد منتظر نمی ذاره....   راستی عزیز دلم تو بهشت بهت خوش می گذره .فرشته های مهربون هواتو دارن .گلم میشه سفارش من و بابایی رو به خدا بکنی !!! بهش بگو هوامون داشته باشه که یه موقع بی راهه نریم.گول شیطونو نخوریم .وسوسه دنیای مادی نشیم...... خلاصه هرچی که خودت می دونی به خدای مهربون بگو .&n...
8 مرداد 1388