یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسمونی من

کلاس باله

دختر نازم داره میره کلاس باله .از طرف مهد کودک روزای یکشنبه و سه شنبه ساعت ١١ تا ١٢ می برنشون باشگاه پارس. دو سه جلسه اول هم خودم باهاش رفتم .البته چون یسنا و مانیا از همه کوچولوترن زیاد نمی تونن حرکاتو خوب انجام بدن ولی اینقدر از این کلاس خوشش اومده که روزایی که کلاس داره زود آماده می شه ولی می گه تو باید منو تا کلاس ببری.خودمم جرات نمی کنم پیاده با مربی مهد بفرسمش. خلاصه اینم یه تجربه جدید تو زندگی فرشته نازنینمه.امیدوارم که تو هر راهی که پا می زاره موفق و پیروز باشه و همه کاررا رو به بهترین نحو ممکن انجام بده..
8 شهريور 1392

اولین دوست یسنا

یسنا گل ما از اسفند ماه دیگه به طور مرتب داره می ره مهد و دیگه مثل دوره های قبل گریه و زاری نمی کنه .به نطرم مهد رفتن از خیلی جهات واسش خوب بود یکی اینکه غذا خوردنش صد برابر بهتر شده اخلاقش و روابط اجتماعیش هم بالا رفته بازی کردنو یاد گرفته یاد گرفته خودش دیگه از حق خودش دفاع کنه البته برای مامان هم فایده داشته و می تونم در نبود دختر گلم درس بخونم و وقتی اون از مهد برمی گرده دیگه در اختیار اون باشم و هر روز یه برنامه براش بزاریم . از مهمترین فایده های مهد واسه یسنا خانم پیدا کردن یه دوست خوب بود به اسم مانیا . شروع دوستی یسنا و مانیا از اینجا شروع شد: حدودا دو ماه پیش که با هم رفته بودیم پارک باغچه بان یا به قول یسنا(پارک خودمو...
20 مرداد 1392

شدی همه زندگیم

یسنای عزیز و مهربونم بازم بعد از یه غیبت طولانی اومدم دوباره واست بنویسم .عزیز دلم فکر نکنی مامانی تنبله .نه به خدا فقط وقت نمی کنم بیام زود زود بنویسم .وقتی شما مهد میری مشغول کار خونه و درس خوندن و وقتی هم که خونه ای یه لحطه از من دور نمی شی قربونت برم .... نمی دونم چرا هرچی بزرگتر میشی بیشتر بهم وابسته میشی .از صبح که پا میشی مثل یه بچه گربه کوچولو تو دست و پام و بغلمی و خودتو میچسپونی بهم تا شب که بازم تو بغلم خوابت می بره .این قربون صدقه رفتن هم یاد گرفتی و هرچی من به تو می گم خودت واسم تکرار می کنی نفسم.....زندگیم.....تو همه وجودمی ............عاشقتم ........دوست دارم مخصوصا وقتایی که گیر می دی که مامانم بشی و منم نی نی بشم ...
4 تير 1392

دستشویی رفتن

عزیز دل مامان ببخشید که خیلی دیر به دیر به وبلاگت سر می زنم .باور کن که وقت نمی کنم مخصوصا با امتحاناتی که داشتم و در آینده دارم .جدیدا اجازه فیلم و عکسهم بهمون نمی دی تا ازخاطرات قشنگت سندی به جا بزاریم. دختر گلم از قبل عید مدام برای دستشویی رفتن باهات کار کردم ولی اصلا موفق نشدم و همه جا رو برام  کثیف کردی تا اینکه امشب که خونه عاطی جون بودی و موقع دیدن کارتون پینگو به عاطی جون گفتی جیش دارم و رفتی رو لگن و سر انجام این طلسم شکسته شد!!!!!! فقط خدا کنه ادامه داشته باشه... اینم بگم که سه روزه به خواست خودت داری مهد کودک می ری .(البته فکر کنیم فقط به نیت اینکه کنار دانیال باشی) عاشق دانیال شدی و بعضی اوقات دیگه بیچاره رو کلافه...
3 ارديبهشت 1392

اولین برف بازی فرشته کوچولوم...

دیشب حسابی برف اومد ولی تو شب پیش ما نبودی خونه عاطی جون بودی .خلاصه اگه اونجا باشیم برگشتنمون با تو یه داستانی میشه .پریشب هم شام اونجا مهمون بودیم موقع برگشت اینقدر گریه کردیم که دیگه خود بابات دلش سوخت و گذاشت دوشب واسه خودت خوش بگذرونی.وقتی هم که بهت می گن اجازه بگیر شب اینجا بمونی انگار شکنجت می دن بس که مغروری..... عصر هم عاطی جون رفته بود واست لگن و چند تا کتاب در مورد جیش کردن گرفته بود ببینیم می تونیم ازپوشک بگیریمت یا نه؟؟؟ ولی یه بار رو لگن جیش کرده بودی یه بار هم رو فرششون .البته خونه خودمون هم دو بار جیش کردی رو زمین .نمی دونم تو که اینقدر باهوشی و از همه چیز سر در میاری و مثل بلبل حرف می زنی پس چراجیشتو نمیگی. یسنای ...
24 دی 1391

حرفهای آموزنده برای دختر نازنینم

خوشبختي ما در سه جمله است تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا   عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی* مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!! و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا ...
16 دی 1391

انرژی درمانی

دو هفته پیش دوباره مریض شدی و همون یه ذره وزنی که اضافه کردی هم از دست دادی .دیگه منم تصمیم قطعی گرفتم که کلا بی خیال غذا خوردنت بشم .نه اینقدر خودت اذیت بشی نه اعصاب منو داغون کنی فقط همون شیری که می خوری اینقدر مقوی می کنم که همون شیر یه ذره ارزش غذاییش بالا بره. توی شیرت آب قلم و موز و عسل و پودر پدیا شور  می ریزم خدا روشکر این معجونو بی هیچ بهانه ای می خوری ...... حالا من که یه مامان از همه جا وامونده شدم بنا به پیشنهاد خاله بابات به انرژی درمانی رو آوردم .یه خانومس که یه شب در میون واست انرژی می فرسته و تا ٢٤ ساعت بعدش هم نباید حمام بری.یه تغییر خیلی خیلی کوچولو کردی.... حالا نمی دونم به خاطر انرژی یا به خاطر اینکه بهت گیر نم...
16 دی 1391