یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسمونی من

اشتیاق زیاد مامانی واسه تعیین جنسیت

سلام عزیز دل مامان                این روزا دیگه آخرای ساله و حسابی درگیرم و اشتراک اینترنتمونم تموم شده ببخشید اگه نمی تونم زود زود واست بنویسم اما این دلیل نمی شه که به یادت نباشم . هر لحظه تو توی خاطرمی و هر نفسی که می کشم خدا رو شکر می کنم که تو رو بهمومن هدیه داد فکر نمی کنم که هیچ هدیه ای بهتر و بالاتر از یه نی نی ناز و سالم باشه .بازم می گم خدارو شکر که تونستم حس قشنگ مادر شدنو تجربه کنم .                            &nb...
26 اسفند 1388

اولین سوغاتی های عسلم

کوچولوی زیبای من خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون بالا پیش فرشته ها بهت خوش می گذره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟خیلی    دوست دارم بدونم الان می فهمی که من و بابایی چقدر عاشقتیم و برای دیدنت لحظه شماری می کنیم ...کاش احساس تو رو می فهمیدم . عزیزم حسابی همه تحویلت می گیرن (البته ناگفته نمونه که به خاطر تو منم حسابی تحویل می گیرن مخصوصا بابایی که دیگه نمی دونی به خاطر تو چیکار می کنه) واقعا نمی دونستم یه روز از اینکه یه موجود نازی مثل تو دارم اینقدر ذوق کنم .همه این سختی هایی که می کشم به یه لحظه بغل کردنت می ارزه . هنوز حال مامانی خوب نشد و بیشتر روزا حالت تهوع و سرگیجه دارم . کاش یه ذره بهتر شم تا نهایت لذتو از حضور تو توی وجودم ببرم .. داشتم از ...
28 بهمن 1388

اولین سونوگرافی

سلام به عزیز دل مامان و بابا .......   تو این مدت مامانی خیلی اذیت شد ولی با وجود همه این سختی ها همیشه خدا رو  شکر کردم که تو رو به ما هدیه داد و هر سری که حالم بد می شه فقط با امید دیدن  تو به خودم امیدواری می دم و برای اومدنت لحظه شماری می کنم.                                     کوچولوی دوست داشتنی من از اینکه مدام نمی تونم بیام به اینجا سر بزنم منو ببخش . خودت که می دونی چقدر حالت تهوع و سر گیجه ... دارم . همه ...
22 بهمن 1388

شکل جدیدی از زندگی

سلام گل مامان حالت خوبه .؟؟؟؟؟؟جات که راحته . من تا اونجا که بتون سعی   میکنم واست یه محیط آرام و راحت درست کنم .البته از حق نگذریم خیلی کسای  دیگه هم کمک می کنن .     عزیز دلم تو این یه هفته ای که با اومدنت هممونو خوشحال کردی خیلی شیوه زندگیمون تغییر کرده .مثلا همه هوای منو دارن و مامان بزرگ و بابا بزرگت که سنگ تموم گذاشتن .ببین اگه خودت بیایی واست چیکارا می کنن؟؟؟/   بابات هم که حسابی باهام مهربون شده و تحویلم می گیره . وای که چقدر بابای  خوبی داری .قدرشو باید بدونی . تو این مدت از ۸ صبح یکسره می ره سر کار و حتی  نمیاد خونه نهارم بخوره و تا وقتی بر...
2 بهمن 1388

اطمینان از حضور تو در وجودم

دیشب چه شبی بر من گذشت .اصلا از استرس خوابم نمی برد .تو ذهنم که چه  نقشه ها داشتم واسه اومدنت می کشیدم .   خدایا شکرت که این نعمتت هم به من و مهدی ارزانی داشتی . خودت کمک کن که  لیاقت این نعمتتو داشته باشیم و بتونیم به بهترین نحو ممکن فرزندمونو پرورش بدیم .   خدایا خودت کمک کن که قدمش واسه همه خانواده پر خیر و برکت باشه و سالم و زیبا به دنیا بیاد . خدایا هرچی ازت تشکر کنم کمه !!!!!!!!!!!!                                 &nbs...
26 دی 1388

شب پر استرس و احساس قشنگ مادر شدن

  امروز چه روزی بود !!!!!!!!!!!!!!!!   درعین ناباوری دیدم اومدی ولی هنوز کاملا باورم نمی شه تا فردا که آزمایش بدم و  همه چیز معلوم بشه .   امروز بابایی امتحان اخلاق داشت و صبح رفت امتحان داد.بعدش نهار رفتیم خونه  مامان بزرگت .من بعد از نهار برگشتم خونه و از سر بی حوصلگی یه دونه تست  خونگی امتحان کردم .مثبت شد.......................   اصلا باورم نمی شد اصلا فکرشو نمی کردم که مثبت شده باشه .این ماه دیگه یه ذره  بیخیال شده بودم ولی دروغ نگم روزی نبود که بهت فکر نکنم .حتی یه شب خواب  دیدم که اومدی و تازه از بیمارستان برگشتیم و همه خونمون جمع شد...
25 دی 1388

چهار جمله تاثیر گذار:

1- با "احمق" بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه ی خویش خوشبخت زندگی کند. 2- با "وقیح" جدل نکنم، چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می سازد. 3- از "حسود" دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم، باز هم از من بیزار خواهد بود. 4- "تنهایی" را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم...   عزیزدلم این جملاتو تو یه سایتی خوندم و حیفم اومد که تو رو از دونستنش بی نصیب  کنم . .... این روزا خیلی بی حضور تو داره بهم سخت می گذره .هیچ وقت فکر نمی کردم که  واسه اومدنت اینقدر بی قرار بشم .هر وقت که می فهمم این ماهم تو توی وجودم &...
6 دی 1388

انتطار......

عزیزم هیچ وقت فکر نمی کردم که سر دیر اومدنت اینقدر عذاب بکشم .فکر می کردم  تو خیلی زودتر از اینا میایی و الان حدودا سه ماهه که انتظارتو می کشم ببخشید که  تو این مدت هم بهت سر نزدم . همش دلم می خواد که این سری که واست می نویسم دیگه واقعا اومده باشی و منو از دلتنگی در آورده باشی ...   این روزا هر بچه ای رو می بینم بد جور دلم هواتو می کنه و بیشتر از همیشه دلم  واست تنگ می شه . وای اگه این انتظار تموم بشه چقدر خوشحال می شم .   با وجودی که هنوز ندیدمت و هیچی ازت نمی دونم ولی بدون عاشقتم .فقط اینو می  دونم که تو دنیا هیچکی رو به اندازه تو دوست ندارم . ...
27 آذر 1388

درس دوم

سلام به تو کوچولوی نازنینم که هنوز پیش خدایی و منتظر دعوت من و بابایی هستی  دلبندم این روزا خیلی دلم گرفته.دوست دارم با یکی حرف بزنم یه سری مشکلات پیش اومده که البته خدا رو شکر زیاد مربوط به من و بابات نمی شه ولی به کسایی مربوطه که اونا هم اندازه تو وبابایی واسم عزیزن. نمی دونم چرا بعضی وقتا یهو همه مشکلات می ریزه سر آدم.وقتی که واقعا آرامش  داری و احساس می کنی که خوشبختی و هیچی تو دنیا کم نداری یه دفعه همه چیز خراب می شه .آرامشت بهم می ریزه ترس همه وجودتو پر می کنه ترس از همه  چیز مخصوصا آینده................   عزیزم الان امن ترین و راحتترین جایی که می تونم بیام واسه یکی درددل کنم ...
29 آبان 1388